الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

27 ماهگیت مبارک.....

         27 ماه از اولـــــــــــــــین نگاهمون میگذره         27 ماه از اولیـــــــــــین بوسیدنمون میگذره          چقدر زود گذشت.....          دلتـــــــــــنگم،نگرانم...           تو مثل برق و باد داری بزرگـــــــــــ میشـــــــــ.....           دلم برای غلتیدنت.....           سینه خیز رفتنت.....صدای ناز نامفهومتــــــــــ.....  ...
27 خرداد 1393

شیطونک من.....

دخترکم..... شیرینم ،این روزها در کنار تو پر از شور و نشاطم،این روزها سعی میکنم هر روز ببرمت بیرون،و هر جایی هم بخوام  برم تو همرامی،بیشتر سعی میکنم ببرمت پارک تا شاید یکم انرژیت تخلیه بشه، ماشالله انقدر شیطون شدی که یه جا بند نمیشی،تو خونه هم مدام باید دنبالت باشم،صندلی بیچاره که از دستت خسته شده از بس این اتاق اون اتاقش میکنی،گاهی زیر اف اف میزاریش،ایفونو بر میداری میگی،بلی...... یهو در و باز میکنی ،جدیدنم در حیاط قفله آخه نمیشه که هی بریم پایین ببندیمش..... گاهی هم پیش شیر آب در حال آب بازی و مایع زدن به دست تپلت، یه صندلی هم داری کوتاهه واسه تو حیاطه،چند وقت پیش دیدم آوردیش بالا گذاشتیش تو دستشویی که دستت برسه ...
13 خرداد 1393
1